اشعاری در مقام والای مادران شهید

شناسه نوشته : 32162

1400/10/26

تعداد بازدید : 139

اشعاری در مقام والای مادران شهید

 

اشعار مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها

و تقدیم به همه مادران شهدا

 

قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی
به علی مونس وهم خانه وهمسرباشی

قسمت این بود که در زندگی مشترکت
به عزیزان دل فاطمه مادر باشی

آفرین برتو  که هنگام ورودت گفتی
آمدی خادمه خانه کوثرباشی

قسمت این بود که در بین تمامی زنان
توفقط صاحب یک ماه وسه اخترباشی

قمرت یک نفره لشگر انصارخداست
پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی

خاک این خانه تو را قبله حاجات کند
متعجب نشو گر شافع محشرباشی

غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد
سعی کن مرهم زخم دل دخترباشی

این یتیمان همه به واژه در حساس اند
نکند در بزنند  و تو پس در باشی

چار تا بچه این خانه همه مادری اند
نکند تب بکنی گوشه بستر باشی

سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم وحسن
فاطمه دور وبر این شه بی سرباشی

سعی کن ثانیه ای تشنه نماند این گل
یاراین سوخته دل تادم آخرباشی

* شاعر : مهدی نظری *

 

با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی

عطر بهشت در نفست موج می‌زند
حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی

زهرا که رفت دلخوشی از خانه رفته بود
تو آمدی و این همه شور آفرین شدی

بی شک برای مادری زینب و حسین
شایسته ای که فاطمه ی دومین شدی

در سیره ات شکوه نجابت چه دیدنی ست
آوازه ی خضوع و خشوعت شنیدنی ست

آن روز که خدا به تو هم داد نور عین
او را طواف داده ای دور سر حسین

یعنی حسین فاطمه! جانم فدای توست
عباس من، فدایی کرب و بلای توست

با خود دوباره خاطره ها را مرور کن
از روزهای خوب مدینه عبور کن

این روزها که خاطره ها همدمت شدند
تنها انیس قلب پر از ماتمت شدند

چندی ست پاره های دلت رفته اند آه
تو مانده ای و نم نم این اشک گاه گاه

با قلب تو حکایت هجران چه ها نکرد
یک لحظه هم تو را غم و غربت رها نکرد

تنگ غروب بود و دلت ناگهان گرفت
مانند چشم ابری تو آسمان گرفت

پر شد ز عطر سیب غریبی هوای شهر
پیچید بوی پیرهنی در فضای شهر

مثل نسیم کوچه به کوچه خبر وزید:
مادر بیا که قافله ی کربلا رسید

یک شهر چشم منتظر و اشک بی امان
برگشته است از سفر عشق کاروان

برگشته با تلاطم اشک و خروش آه
دارد هزار خاطره از دشت و خیمه‌گاه

تو می رسی و روضه هم آغاز می شود
بغض از گلوی خاطره ها باز می شود

هر کس نشسته گوشه ای و روضه خوان شده
اما سکینه با دل تو همزبان شده

همناله با دو چشم ترت، حرف می زند
از جای خالی پسرت حرف می زند:

یادش بخیر لحظه ی شیرین گفتگو
یادش بخیر زمزمه های عمو عمو

یادش بخیر دیده ی بیدار کربلا
شب ها صدای پای علمدار کربلا

یادش بخیر مشک و علم در دو دست او
آرامش تمام حرم در دو دست او

در چشم هاش عشق و نجابت خلاصه بود
او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود

سقای عشق و آب و ادب بود ماه تو
نام آور تمام عرب بود ماه تو

داغ تو تازه تر شده با حرف های او
وقتش شده تو روضه بخوانی برای او

رو می کنی به او که فدایت سکینه جان
جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان

شاید نگاه توست به قدّ خمیده ام
یا اینکه شرم می‌کنی از اشک دیده ام

دیگر شکسته قامت ام البنین، بخوان
از روضه های ماه من ای نازنین، بخوان

نام آوران به شوکت او بُرده اند رشک؟
در علقمه چه شد که به دندان گرفت مشک

از چشم خون گرفته برایم سخن بگو
از ماجرای تیر سه شعبه من بگو

آخر چگونه بر سر ماهم عمود؟ … آه
دستی مگر به پیکر سقا نبود؟ … آه

شرمنده ام ز روی تو و مادرت رباب
شرمنده ام اگر نرسیده به خیمه آب

قلب مرا ولی تو رها از ملال کن
آرام جان من! پسرم را حلال کن

* شاعر : یوسف رحیمی *

 

اثر برگزیده‌ی جشنواره ملی «وصف شهید»:

بــا اشک خویش، قبـــر تــرا رنگ می‌زند

این مادری که بوسه بر این سنگ می‌زند

 

 

مــادر نبــوده‌ای کـه بدانی چه می‌کشـد؟

از چه به روی صورت خود چنگ می‌زند

 

 

مــادر نبـــوده‌ای کـــه بـدانـی غم پســــر

آتـش بـه جـــــان مــــــادر دلتنـگ می‌زند

 

 

در استــوای هجــــر تو هـرچنـد سوختـه

امّـــا پـــر از غــرور دم از جـنـــگ می‌زند

 

 

با اشک‌هــای شعلــه ورش، دست بر دعـا

آتـش به هـــر چه فتنـه و نیــرنگ می‌زند

...

 

هــان ای شهیــــد! زنـده‌ی تــاریخ تا ابـد!

مـــرگــا بر آن کــه بــر ره تو اَنـگ می‌زند

 

 

در ایــن هــوای شــرجـیِ دور از تبـسّمت

کــم‌کــم تمــــــام آینـــه‌هــا زنــگ می‌زند

 

 

می‌خواستم قصیـده بگویم به وصف تو

دیـدم که پـــای قافیــــه‌هـا لنــگ می‌زند

شاعر: سجاد شاکری

اوقات شرعی